چیست این آتش سوزنده که در جان من است ؟

چیست این درد جگر سوز که درمان من است ؟

از دل ای آفت جان صبر توقع داری

مگر این کافر دیوانه بفرمان من است

آنچه گفتند ز مجنون و پریشانی او

درغمت شمه‌ای ازحال پریشان من است

ماه را گفتم و خورشید و بخندید به ناز

کاین دو خود پرتوی از چاک گریبان من است

عالمی خوشتر از آن نیست که من باشم و دوست

این بهشتی است که درعالم امکان من است

آمد و رفت و دلم برد وکنون حاصل وصل

اشک گرمی است که بنشسته بدامان من است

کاش بی روی تو یک لحظه نمی‌رفت زعمر

ورنه این وصل که باز اول هجران من است

اندر این باغ بسی بلبل مست است عماد

داستانی است که او عاشق دستان من است




تاریخ : یکشنبه 92/8/12 | 2:1 عصر | نویسنده : سایه روشن | نظر