چیست این آتش سوزنده که در جان من است ؟
چیست این درد جگر سوز که درمان من است ؟
از دل ای آفت جان صبر توقع داری
مگر این کافر دیوانه بفرمان من است
آنچه گفتند ز مجنون و پریشانی او
درغمت شمهای ازحال پریشان من است
ماه را گفتم و خورشید و بخندید به ناز
کاین دو خود پرتوی از چاک گریبان من است
عالمی خوشتر از آن نیست که من باشم و دوست
این بهشتی است که درعالم امکان من است
آمد و رفت و دلم برد وکنون حاصل وصل
اشک گرمی است که بنشسته بدامان من است
کاش بی روی تو یک لحظه نمیرفت زعمر
ورنه این وصل که باز اول هجران من است
اندر این باغ بسی بلبل مست است عماد
داستانی است که او عاشق دستان من است
باز شب آمد، بدنها خسته شد
خستگان خفتند و درها بسته شد
جز در رحمت که هرگز بسته نیست
عشق اگر باشد کسی دل خسته نیست
شب گذشت از نیمه و آیات رب
شد نمایانتر به لوح تیره شب
اختران در آسمان چشمک زنان
با اشارت بسته از گفتن زبان
هر یکی در جای خود خوب و قشنگ
هر یکی بر دل زند چون زهره چنگ
گردش این اختران و این زمین
قدرت حق را نمایش بس همین
آسمان و لوح زینت بخش آن
رمز میلیون سال نوری نقش آن
شب همه زیبایی و خوش منظری است
روز کی در آسمانش مشتری است
این عطارد این ارانوس این زحل
آیتی روشن ز نور لم یزل
در مدار عشق نپتون رهسپار
می رود مریخ هم بی اختیار
ماه همچون عاشق سرگشتهای
مات و حیران در پی گم گشتهای
محو نور لایزالی کهکشان
جذبه دلبر برد او را کشان
خط نوری از شهاب ثاقب است
شب خداوندا چه ماه و جالب است
این شب و این رازها و این سکوت
رمز تسبیح خدای لایموت
**************
ای شب ای همراز بی همتای دل
پا نهی هر جا به جای پای دل
ای شب ای میعاد جمله عاشقان
لیلة القدری تو و قدرت نهان
ای شب ای تشریف قرآن را سلام
ای ره معراج را اول مقام
ای شب ای آگاه از راز حرم
با همه شب زنده داران هم قدم
حسان